جدول جو
جدول جو

معنی فراق کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

فراق کشیدن(دَ فُ شُ تَ)
تحمل جدایی کردن. هجران کشیدن:
غم زمانه خورم یا فراق یارکشم
به طاقتی که ندارم، کدام بار کشم.
سعدی.
رجوع به فراق شود
لغت نامه دهخدا
فراق کشیدن
هجران کشیدن، تحمل جدایی کردن
تصویری از فراق کشیدن
تصویر فراق کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دراز کشیدن
تصویر دراز کشیدن
به پشت روی زمین خوابیدن و پاها را دراز کردن، خوابیدن بر روی زمین یا بستر برای استراحت
فرهنگ فارسی عمید
(پُ بِ دَ)
ممتد کردن بسمت بالا. یا ممتد کردن بطور افقی. دراز کردن. اًطاله. تطویل. مت ّ. متن. متی ̍. مغط. مماناه: اتلئباب، دراز کشیدن راه. اسحنطار، دراز کشیدن و ناویدن و پهنا گشتن و طویل گردیدن. تطرید، دراز کشیدن تازیانه. تقضﱡب، دراز کشیدن آفتاب شعاع را. تمتّی، دراز کشیدن پشت در کشیدن کمان. زفر، دراز کشیدن دم. کعطله، دراز کشیدن دست را و یازیدن. لغد، دراز کشیدن گوش کسی را تا راست شود. متر و متو، دراز کشیدن رسن. مطل، دراز کشیدن آهن و رسن را. طاحی، ممطول، دراز کشیده. (از منتهی الارب) ، پای درازکرده خفتن. (آنندراج). به درازا بر زمین یا فرش یا جامۀخواب خفتن. به درازا خفتن. خفتن بدرازا. بطول بر پشت خفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : از دور که روی تخت دراز کشیده بود، مانند مجسمۀ ظریف و شکننده ای بنظر می آمد. (سایه روشن صادق هدایت ص 14) ، کمی بخواب رفتن. خفتن نه بخواب سنگین. اندکی استراحت کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مطول شدن. دور کشیدن. دیر کشیدن. طویل شدن. طولانی شدن. بطول انجامیدن. طول کشیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون جنگ... قایم شد و دراز کشید فور، اسکندر را به مبارزت خواست. (تاریخ بیهقی). ملک پارسیان دراز کشید با آنک آتش پرست بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 5). مقام ما در این ثغور دراز کشید و متغلبان دست درازی از حد ببردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 66). ما را معلوم شد که مقام شما دراز کشید، اکنون هرکه میتوانید بودن می باشید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67).
دست ذوق از طعام بازکشید
خفت و رنجوریش دراز کشید.
سعدی.
انصیات، دراز کشیدن جوانی. (المصادر زوزنی). ملاجّه، دراز کشیدن خصومت. (از منتهی الارب).
- دراز کشیدن سخن، مفصل و مشروح و مطول شدن آن. طولانی شدن سخن: آن قصه سخت معروفست بنیاورده ام که سخن سخت دراز کشد. (تاریخ بیهقی). چون سخن دراز کشید، بهرام گفت: مرا نمی باید کی بدین سبب میان شما گفت و گوی رود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 77).
، طول دادن. طولانی ساختن. ادامه دادن سخن و حرف و جز آن:
گر بفرماید بگو برگوی خوش
لیک اندک گو دراز اندرمکش
ور بفرماید که اندرکش دراز
همچنان شرمین بگو با امر ساز.
مولوی.
- دراز کشیدن آواز، امتداد دادن آن. ممتدساختن آواز:
ناخوش آواز اگر دراز کشد
نه خدا و نه خلق ازو خشنود.
سعدی.
- دراز کشیدن سخن، طولانی ساختن آن. مفصل و مشروح کردن سخن. تطویل دادن آن. تطویل بلاطائل و سخن دراز و مطول گفتن. پرگویی کردن. پرحرفی نمودن. دراز نفسی کردن. اًکراء. (از منتهی الارب) :
وگر آسمانی جز اینست راز
چه باید کشیدن سخنها دراز.
فردوسی.
چنان دانم که خردمندان هرچند سخن دراز کشیدم، بپسندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 102). خوانندۀ این تاریخ را به فضل و آزادگی، ابرام و گرانی می باید کشید در اینکه سخن را دراز کشم. (تاریخ بیهقی ص 275). مقصود اینست باقی دراز کشیدنست سخن را، چون بسیار آرایش می کنند، مقصود فراموش می شود. (فیه ما فیه ص 85).
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
که ذکر دوست نیارد به هیچگونه ملال.
سعدی.
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
حدیث دلبر فتان و عاشق مفتون.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ایجاد خراش در روی چیزی کردن. خراش وارد آوردن. احداث خراش کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
هجران کشیده. جدایی دیده. تحمل فراق کرده. رجوع به فراق کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ جُمْ دَ)
پیش کشیدن. به سوی خود کشیدن:
چو من فراز کشیدم به خویشتن لب او
دل حسود ز غم خویشتن فراز کشید.
فرخی سیستانی.
- خویشتن فراز کشیدن، درهم شدن از غصه و رنج. رجوع به فراز شود.
، بالا کشیدن و از غلاف درآوردن شمشیر و مانند آن را:
تیغ چون بر سری فراز کشند
ریگ ریزند و نطع بازکشند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراق چشیده
تصویر فراق چشیده
فتال آزموده فتال چشیده فراق آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
بدن خود را بر زمین کشیدن یا در بستر قرار دادن برای استراحت، خوابیدن، بطول انجامیدن: سخن دراز کشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراق کشیده
تصویر فراق کشیده
هجران کشیده تحمل فراق کرده
فرهنگ لغت هوشیار
پیش کشیدن بسوی خود کشیدن، بالا کشیدن از غلاف در آوردن (شمشیر و مانند آن را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا کشیدن
تصویر فرا کشیدن
پیش کشیدن بسوی خود کشیدن، بالا کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراز کشیدن
تصویر فراز کشیدن
پیش کشیدن، به سوی خود کشیدن، بیرون کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
ليصرخ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
Bellow, Squawking
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
crier, cri
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
吼叫 , 喊叫的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
چیخنا , چلانے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
চিৎকার করা , চিৎকার
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
ตะโกน , ร้องเสียงดัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
kupiga kelele, kilio
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
bağırmak, çığlık atan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
叫ぶ , 鳴く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
चिल्लाना , चिल्लाने वाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
לצעוק , צווח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
소리치다 , 꽥꽥 울다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
berteriak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
brullen, krijend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
gridare, strillante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
ревти , крикуючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
ryczeć, krzyczący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
brüllen, quäkend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
реветь , кричащий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
gritar, grito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فریاد کشیدن
تصویر فریاد کشیدن
gritar, graznido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی